آشنایی با شاعران و ادیبان منطقه تربت حیدریه
چشمی به سوی آسمان
جمعه 14 شهريور 1399 - 20:26:06
پایگاه خبری نوید تربت: http://www.navidtorbat.ir

هرچند اسیر خاک هستیم و حالی چنان زندانیان داریم

اما به رغم این همه زنجیر چشمی به سوی آسمان داریم

هفته نامه نوید خراسان و پایگاه خبری آنلاین نوید تربت قصد دارد از این پس بخاطر تشویق همشهریانی که در وادی شعر و ادب گام نهاده اند و قلم فرسایی می کنند ، به معرفی آنها و آثارشان بپردازد. در این راه شاعر و فرهیخته گرانقدر بهمن صباغ زاده همراهیمان نموده و در شناسایی و معرفی ادیبان و شاعران منطقه بویژه جوانان و نوجوانان یار و یاورمان خواهد بود.

 

نگاهی به زندگی و شعر میثم تاتاری

ساده باشیم چه در باجه‌ی یک بانک چه در زیر درخت«سهراب سپهری»

میثم تاتاری فرزند محمدرضا و اشرف در زیباترین روزهای سال، پانزدهم اردیبهشت 1358 در شهرستان خواف به دنیا آمد. پدرش از اهالی روستای «قلعه‌ی آق‌حسن» زاوه، شغل شریف معلمی را برگزیده بود و در ابتدای کار در روستای جهان‌آباد خواف تدریس می‌کرد. میثم فرزند اول خانواده بود. سال‌های کودکی میثم در روستای جهان‌آبادِ خواف و قلعه‌ی آق‌حسن گذشت و قبل از ده سالگی همراه خانواده به تربت حیدریه آمد. محله‌ی حُسنی (hosni) )تربت حیدریه و دبستان شهید دماوندی دراولین منزل میزبان میثم شدند. مدرسه‌ی راهنمایی علی تمدن و دبیرستان رازی سال‌های نوجوانی او را در خود جای دادند. سال 1376 از دبیرستان رازی تربت حیدریه در رشته‌ی ریاضی و فیزیک دیپلم گرفت. رتبه‌اش در کنکور 1377 آن‌قدر نبود که بخواهد در دانشگاه ثبت نام کند. تصمیم گرفت به سربازی برود و ادامه‌ی تحصیل را به وقتی دیگر موکول کند. سال 1379 از سربازی برگشت و هنوز چند ماهی نگذشته بود که در آزمون استخدامی موسسه‌ی مالی و اعتباری بنیاد شرکت کرد و پذیرفته شد اما همچنان علاقه‌مند بود که در اولین فرصت وارد دانشگاه شود. سال 1380 ازدواج کرد. علاقه‌اش به رشته‌های علوم انسانی باعث شد به جای آن‌که با توجه به شغلش رشته‌ی حسابداری را انتخاب کند، در کنکور علوم انسانی شرکت کند. در رشته‌ی علوم سیاسی دانشگاه پیام نور تربت حیدریه پذیرفته شد اما کمی بعد به رشته‌ی حقوق رفت و در سال 1392 از دانشگاه پیام نور تربت حیدریه با درجه‌ی کارشناسی در رشته‌ی حقوق فارغ‌التحصیل شد.

میثم تاتاری بعد از چند سال خدمت در پُست تحویلداری، حالا رئیس صندوق بانک سینا در تربت حیدریه است. او و همسرش که معلم است دو پسر دارند به نام‌های امیرمحمد 16 ساله، امیرطاها 8 ساله و با هم به کار تربیت فرزندان مشغولند.

میثم خیلی دیر جذب شعر شد و پَریِ زیبای ادبیات تا میان‌سالی به سراغ تاتاری عزیز نیامد. سال‌های میانی دهه‌ی نود بود و او چیزهایی را که می‌نوشت در صفحه‌ی اینستاگرامش به اشتراک می‌گذاشت. همین نوشته‌های ساده کم‌کم رنگ و بوی شعر گرفتند و مخاطبینِ خود را پیدا کردند. مخاطبینِ میثم کم‌کم او را به گروه‌های مجازی شاعران معرفی کردند و با جمعی از شاعران کشور آشنا شد. با شرکت در جمع‌های مجازی شاعران اندک اندک با شعر معاصر آشنا شد و کارهایش روز به روز قدرت بیشتری پیدا می‌کرد. در این مدّت «هشت کتاب» سهراب سپهری و چند کتاب غزل معاصر گرایش او را به شعر بیشتر می‌کردند و گزیده‌ی شعر «روشن‌تر از خاموشی» از استاد مرتضی کاخی دنیای رنگارنگ شعر را بیش از پیش در نگاه او جلوه می‌داد. در قدم بعد پویا جمشیدی و گروه تلگرامی «آب و آیینه» از جدی‌ترین کمک‌های او در راه شعر و ادبیات بودند. اعضای این گروه از فارغ‌التحصیلان ادبیات دانشگاه تهران بودند و غالبا شاعر؛ اشعارشان را با هم به اشتراک می‌گذاشتند و راجع به ادبیات بحث می‌کردند.

اما آشنایی با شاعران همشهری خیلی اتفاقی بود. وی در این خصوص می‌گوید: «با گروه طبیعت‌گردی تربت حیدریه و مهدی نجفی آشنا بودم. در یکی از قرارهای طبیعت‌گردی صبحت از شعر شد و من یکی دو تا از کارهایم را برای مهدی خواندم. مهدی که مدتی بود در جلسات انجمن شعر و ادب قطب شرکت می‌کرد، جلسات شنبه‌های انجمن قطب را معرفی کرد و قرار گذاشتیم شنبه‌ی بعد با هم به انجمن بیاییم و وقتی با استاد نجف زاده و شاعران همشهری آشنا شدم تازه فهمیدم چه نعمتی را در این سال‌ها از دست داده‌ام»

ابتدای سال 1398 تاتاری شرکت در جلسات انجمن شعر و ادب قطب را شروع کرد. آن زمان جلسات در «موزه‌ی مشاهیر» برگزار می‌شد. موزه‌ی مشاهیر ساختمانی بود در باغملی که به شهرداری تربت حیدریه تعلق داشت. تابستان سال 1398 شهرداری و شورای شهر تصمیم گرفتند این ساختمان را از انجمن‌های ادبی بگیرند و به بنیاد نشر آثار و حفظ ارزش‌های دفاع مقدس بدهند که گرفتند و دادند. زمان زیادی نگذشت که میثم تاتاری تبدیل شد به یکی از اعضای ثابت و فعال انجمن شعر وادب قطب که همیشه حاضر بود، همیشه شعر جدید داشت و همیشه می‌شد در فعالیت‌های جنبی انجمن مثل سفرهای شهرستانی و برگزاری شب شعرها روی حضور و کمکش حساب کرد.

وقتی در اولین جلسه خودش را معرفی کرد و این‌گونه شروع کرد:

حضور گاه‌گاهِ تو برایم نان گندم بود/ چه حسرت‌ها به دل دارم ولیکن دست مردم بود/

برای لمس دستانت صبوری می‌کنم اما/ نبودن‌های قبل از تو همه سوءتفاهم بود.

با خواندن همین چند بیت همه‌ی شاعرانی که در جلسه حاضر بودند حدس می‌زدند که یک شاعر حرفه‌ای به جمع‌شان پیوسته است. خودش می‌گوید:«از همان اولین جلسه، تشویق‌های شاعران در انجمن قطب به یک‌باره شعر را برایم جدی و پررنگ کرد و نگاهم به شعر عوض شد. بعد از آن هم هر هفته قدمی در این راه به پیش رفته‌ام. راهی سراسر لذت و شیرینی»

تاتاری از شعر قدما صائب تبریزی را می‌پسندد و از شعر شاعران معاصرهم بیشتر آثار محمدعلی بهمنی، کاظم بهمنی و سیدتقی سیدی را خوانده است. (مرا شرمنده می‌کند) و می‌گوید: «از بین شاعران معاصر بیشترین تاثیر را از بهمن صباغ زاده گرفتم. زبان امروزی و روان شعر او و همچنین مجموعه‌ی نکاتی که در مورد شعرهایم می‌گفت باعث شد بتوانم راهم را زودتر پیدا کنم». میثم تاتاری شعر را فارغ از تعریف‌هایی که قدما از شعر کرده‌اند، کلامی دلنشین می‌داند. کلامی که بر دل بنشیند و تاثیر بگذارد، چه وزن و قافیه و صورت‌های خیال داشته باشد و چه نداشته باشد. به تعبیر حضرت حافظ: دل‌نشین شد سخنم تا تو قبولش کردی/ آری آری سخن عشق نشانی دارد»

وی از قالب‌های مختلف شعری غزل را بیشتر دوست دارد و چه در سرودن و چه در مطالعه به غزل پایبندی بیشتری دارد. او با روزمرگی‌هایی که انسان امروز دارد پرداختن به شعر را حیاتی می‌داند و معتقد است که شعر پنجره‌ای است رو به لذت و شعر خواندن و شعر شنیدن انسان به خودش نزدیک‌تر می‌کند. می‌گوید: «شاعران امروزهم واکنش خوبی نسبت به اجتماع دارند و با هر موضوعی شعر می‌سرایند. از طرفی فضاهای مجازی هم پل ارتباطی خوبی بین شاعران و مردم است و به سرعت و به آسانی شعر به دست علاقه‌مندانش می‌رسد»

اشعار میثم تاتاری تا به حال چاپ نشده است و خودش هم برای این کار عجله‌ای ندارد و می‌خواهد چاپ کتاب را موکول کند به زمانی که به حدی از پختگی رسیده باشد که از چاپ کتاب پشیمان نشود. او با فروتنی می‌گوید «هنوز شاید بیش از پنج شش غزل قابل قبول ندارم و راه درازی پیش روی خود می‌بینم». به رغم شکسته‌نفسی‌هایی که می‌کند شعرش بوی تازگی و طراوت دارد و خبر می‌دهد از شاعری مصمم با طبعی روان و خیالی سرشار که در آینده‌ی نزدیک مخاطبان فراوان خواهد داشت. در ادامه نمونه‌هایی از اشعار میثم تاتاری را با هم می‌خوانیم:

تو سوغات بهاری در میان قاب گلدان‌ها

تویی تعبیر زیبای درون فال فنجان‌ها

هوایی می‌کند عطر حضورت تنگ‌دل‌ها را

از این پس رد نشو دیگر تو از اطراف زندان‌ها

نمی‌دانم که چشم من فقط دنبال زیبایی‌ست

و یا این‌که تو خیلی می‌درخشی بین مهمان‌ها

نوشتم نام زیبای تو را در خاطرم آن‌قدر

که کم می‌آورد در پیش دستانم، قلمدان‌ها

کنارت چای می‌نوشم، کمی شیرین‌زبانی کن

نیازی نیست از حالا کنار چای قندان‌ها

لبم آمد که درد دل به بانگ بی‌امان گوید

گَزیدم شکوه‌های روی لب را بین دندان‌ها

******************

گُل چه اندازه به زلف شکنت می‌آید

چقدر سبزه به زیبا شدنت می‌آید

پهنه‌ی روسری‌ات بازی رنگ است ولی

چقدر باد به شانه زدنت می‌اید

نغمه‌ی بلبل سرمست تو را کم دارد

چقدر عشوه به رقص بدنت می‌آید

محو خندیدن تو باز شدم سر به هوا

چقدر خنده به سیب سخنت می‌آید

در هماغوشی دستان من و موهایت

چقدر بوسه به تبدار تنت می‌آید

تو بیایی قلمم میل دویدن دارد

چقدر شعر پیِ آمدنت می‌آید

*****************

بنده‌ای در سینه‌ام دارد خدایی می‌کند

سخت جا خوش کرده و فرمانروایی می‌کند

آشکارا در حریمش می‌کشد خط و نشان

در نهان با دلبران زورآزمایی می‌کند

با سلاح چشم‌هایش می‌برد دل از حریف

با خم ابروی خود هی دلربایی می‌کند

بیم افتادن اگر باشد مرا در چاه غم

بافه‌ی گیسوی او مشکل‌گشایی می‌کند

گاهگاهی که دلم درگیر اندوه شب است

طرح لبخند جدیدی رونمایی می‌کند

مثل کوهی که دلش تنگ است با یک انعکاس

هر چه در گوشش بخوانم هم‌نوایی می‌کند

در مرام عاشقی خوش نیست هرکس ذره‌ای

در حریم دیگران کشورگشایی می‌کند

*********************

نذر کردم که اگر گمشده! پیدات کنم

چند روزی بنشینم و تماشات کنم

یا به شکرانه‌ی آن لحظه‌ی با هم بودن

 سر به مُهر آرم و تا صبح مناجات کنم

تو همان صوت حزینی و گرفتار گلو

بر لبم ریز که هر ثانیه نجوات کنم

شرح دلدادگی‌ام قصه‌ی هفتاد شب است

قلمی نیست که در دفترم انشات کنم

ساز تنهایی من بعد تو ناکوک شده

تو بیا سمفونی عشق! که اجرات کنم

گرچه در محکمه‌ی عشق شدم زندانی

شرط مردانگی‌ام نیست که رسوات کنم

************************

چشمم به راه تا که مگر قدر لحظه‌ای

از کوچه‌باغ خاطره‌هایم گذر کند

چیزی دگر نمانده که حاجت‌روا شوم

«اَمَّن یُجیب» خواندم و شاید اثر کند...

 

میثم تاتاری در مدّت کمی که شعر را به صورت حرفه‌ای دنبال کرده و شعرش را در معرض نقد و نظر شاعران گذاشته پیشرفت بسیاری کرده است. شعر تربت حیدریه با کمک میثم تاتاری و دیگر شاعران جوان و باانگیزه‌ای که به جلسات ادبی شهر پیوسته‌اند روزهای روشن‌تری را در پیش رو دارد. میثم تاتاری هم شاعری خوب است و هم انسانی خوب و دوست‌داشتنی که آرامش در رفتارش نمود دارد. او را شاید بشود در چند جمله از حرف‌های خودش خلاصه کنم وقتی در میانه‌ی مصاحبه نگاهش را به دوردست دوخت و گفت: «هر چه می‌گذرد از زندگی بیشتر لذت می‌برم و میان‌سالی برایم رنگ آرامش دارد. شاید تنها حسرتم دیر پیدا کردن دوستان شاعرم در تربت حیدریه باشد»

 

پی‌نوشت‌ها:

عنوانی که برای این نوشته انتخاب کرده‌ام از سهراب سپهری است که در شعر مشهور «صدای پای آب» گفته است: ساده باشیم چه در باجه‌ی یک بانک چه در زیر درخت/ کار ما نیست شناسایی راز گُل سرخ/ کار ما شاید این است/ که در افسون گُل سرخ شناور باشیم.

در غزل «تو سوغات بهاری در میان قاب گلدان‌ها» دو ارجاع وجود دارد، یکی ارجاع به شعر پویا جمشیدی که گفته است: «فکر کن حبس ابد باشی و یک‌بار فقط/ به مشامت نَمی از بوی خیابان برسد» و دیگری به شعر بهمن صباغ زاده که گفته است: «به اخمت خستگی درمی‌رود لبخند لازم نیست/ کنار سینی چای تو اصلا قند لازم نیست»

منبع این زندگینامه مصاحبه بهمن صباغ زاده با شاعر در مردادماه 1399 است.


http://https//t.me/navidtorbatkabar

http://navidtorbat.ir/fa/News/8380/چشمی-به-سوی-آسمان
بستن   چاپ